لبو
به نام خالق هستی

سلام به وبلاگ لبو خوش اومديد


سوالات خودتونو در مورد وبلاگ و موضوعات در قسمت نظر دهی مطرح کنيد و جواب رو

همون جا مشاهده کنيد

ما را در وبلاگ خود لينک کنيد اطلاع دهيد ما هم لينک کنيم

براي مشاهده بهتر مطالب از مرورگر فاير فاکس استفاده کنيد




تاریخ: سه شنبه 27 دی 1398برچسب:لبو , وبلاگ لبو,
ارسال توسط حامد و دوستش

این نرم افزاری که واستون قرار دادم نرم افزار زیبا و جالبیه.شما با این نرم افزار بسیار کم حجم و بدون نصب می توانید کیبورد کامپیوتر خود را به یک ارگ تبدیل کنید و آهنگ بزنید. پیشنهاد میکنیم حتما دانلود کنید.

برای دانلود نرم افزار بر روی  ادامه مطلب کلیک کنید

ارگ حرفه ای



ادامه مطلب...
ارسال توسط حامد و دوستش

90 نکته بهتر زیستن

1) اگر اولش به فکر آخرش نباشی آخرش به فکر اولش می افتی
۲) لذتی که در فراغ هست در وصال نیست چون در فراق شوق وصال هست و در وصال بیم فراغ
۳) آغاز کسی باش که پایان تو باشد
۴) پرستویی که به فکر مهاجرت هست از ویرانی آشیانه نمی هراسد
۵) کمی سبکسری لازم است تا از زندگی لذت ببری و کمی شعـــور، تا مشکلی برایت پیش نیاید
۶) دوست واقعی کسی است که اگر ساعتها در کنار او ساکت بشینی و صحبتی بین تان ردوبدل نشه بعد از خداحافظی احساس کنی که ساعتها باهاش درد و دل کردی
۷) چون می گذرد غمی نیست
۸) انسان باید سعی کند در زندگی چیزهایی که دوست دارد را بدست آورد ، و گرنه مجبور میشود چیزهایی را که بدست آورده است دوست بدارد
۹) فرصتها در سختی ها بوجود می آیند بدون جاذبه، پرواز معنی ندارد
۱۰) کاش میشد سرنوشت را از سرِ نوشت




ادامه مطلب...
تاریخ: یک شنبه 26 آذر 1391برچسب:90 نکته بهتر زيستن,جملات خوب و با ارزش,
ارسال توسط حامد و دوستش

راه رفتن سگ روی آب

عکس داگ

شکارچی پرنده، سگ جدیدی خریده بود. سگی که ویژگی منحصر به فردی داشت. این سگ می توانست روی آب راه برود. شکارچی وقتی این را دید نمی توانست باور کند و خیلی مشتاق بود که این را به دوستانش بگوید. برای همین یکی از دوستانش را به شکار مرغابی در برکه ای آن اطراف دعوت کرد.

او و دوستش شکار را شروع کردند و چند مرغابی شکار کردند. بعد به سگش دستور داد که مرغابی های شکار شده را جمع کند. در تمام مدت چند ساعت شکار، سگ روی آب می دوید و مرغابی ها را جمع می کرد. صاحب سگ انتظار داشت دوستش درباره این سگ شگفت انگیز نظری بدهد یا اظهار تعجب کند، اما دوستش چیزی نگفت.

در راه برگشت، او از دوستش پرسید آیا متوجه چیز عجیبی در مورد سگش شده است؟

دوستش پاسخ داد: «آره، در واقع، متوجه چیز غیرمعمولی شدم. سگ تو نمی تواند شنا کند.»

-------------------------------------------------

بعضی از افراد همیشه به ابعاد و نکات منفی توجه دارند. روی وجوه منفی تیم های کاری متمرکز نشوید. با توجه به جنبه های مثبت و نقاط قوت، در کارکنان و تیم های کاری ایجاد انگیزه کنید. آیا شما با چنین افرادی همکار بوده اید؟




ارسال توسط حامد و دوستش

آشفتگی من از این نیست که تو به من دروغ گفتی

آشفتگی من از این است که ....

دیگر نمیتوانم تو را باور کنم !!!

labo.lxb.ir



تاریخ: شنبه 6 آبان 1391برچسب:,
ارسال توسط حامد و دوستش

 

 کسی چه میداند امروز چند بار فرو ریختم ...


 از دیدن کسی که ...


 تنها لباسش شبیه "تـــــو" بود !!!

labo.lxb.ir




تاریخ: شنبه 6 آبان 1391برچسب:,
ارسال توسط حامد و دوستش

صدایت می کردم

این جانی که میگفتی

جانم  را می گرفت ...

کاش نمیزدی این حرفها رو

دل من جنبه نداشت

موقعی که نیستی دارد دمار از روزگارم در می آورد .




تاریخ: جمعه 5 آبان 1391برچسب:عاشقانه,
ارسال توسط حامد و دوستش

 

آشفتگی من از این نیست که تو به من دروغ گفتی


آشفتگی من از این است که ....


دیگر نمیتوانم تو را باور کنم !!!







تاریخ: 3 آبان 1391برچسب:,
ارسال توسط حامد و دوستش
 

 از عجایب عشق همین بس که


 تنها آغوش همونی آرومت میکنه که ...


 دلت رو به آتیش کشیده !!!






تاریخ: 3 آبان 1391برچسب:,
ارسال توسط حامد و دوستش

 چه زیباست زمانی که در تنهاییم به تو فکر می کنم


 و چه تلخ زمانی که می دانم


 در تنهایی ات به دیگری فکر می کنی ....





تاریخ: 3 آبان 1391برچسب:,
ارسال توسط حامد و دوستش

 کسی چه میداند امروز چند بار فرو ریختم ...


 از دیدن کسی که ...


 تنها لباسش شبیه "تـــــو" بود !!!






تاریخ: 3 آبان 1391برچسب:,
ارسال توسط حامد و دوستش


 آرزویم با تو بودن است؛


 اما نه به بهای پا گذاشتن روی آرزوی تو؛


 آرزویم این است که؛


 بخواهی و بمانی؛


 نـــه ایــنــکــه بــمــانــی بــه خــواهــشـــم ...!






تاریخ: 3 آبان 1391برچسب:,
ارسال توسط حامد و دوستش


 آنکه دوستم داشت؛


 آدم با گذشتی بود؛


 حــتـــی از مـــن هــــم گــــذشــــت ...!






تاریخ: 3 آبان 1391برچسب:,
ارسال توسط حامد و دوستش

 گاهی دلت میخواد


 همه بغضهات از تو نگاهت خونده بشه !!!

 

 وقتی که جسارت گفتن کلمه ی رو نداری ...

 

 اما یه نگاه گنگ تحویل میگیری و یه جمله مثل ...


 چیزی شده ؟؟؟


 اونجاست که بغضتو  با لیوان سکوتت سر میکشی


 و با لبخند میگی : نه هیچی ....





تاریخ: 3 آبان 1391برچسب:,
ارسال توسط حامد و دوستش
 

سعی نکن متفاوت باشی !!!


 فقط خوب باش !


 این روزها "خوب بودن"


 به اندازه کافی "متفاوت" است


 این روزها همه ادعا دارن طعم خیانت را چشیده اند


 همه ادعا دارن بدی را به چشم دیده اند


 همه ادعا دارن تنهایی را کشیده اند


 پس کیست که دنیا رو به گند کشیده است ؟!

 

 شـــــایــــــد مــــنــــم !!!








تاریخ: 3 آبان 1391برچسب:,
ارسال توسط حامد و دوستش

 

 

گاهی جراً ت نمیکنم پشت سرم را نگاه کنم



 که ببینم ...... جام خالیه یا نه !؟؟؟


می خندم ! دیگرتب هم ندارم



داغ هم نیستم سرد شده ام سرد سرد



می ترسم شاید دق کرده ام کسی چه می داند


 

تاریخ: 3 آبان 1391برچسب:عاشقانه,
ارسال توسط حامد و دوستش

بچه که بودم فقط بلد بودم تا ۱۰ بشمرم.

نهایت هرچیزی همین ۱۰ تا بود.

از بابا بستنی که میخواستم ۱۰ تا میخواستم. مامانو ۱۰ تا دوست داشتم خلاصه ته دنیا همین ۱۰ تا بود و این ۱۰ تا خیلی قشنگ بود.

حالا نمیدونم دنیا چقدره نهایت دوست داشتن چندتاست. ۱۰ تا بستنی هم کفافمو نمیده....

اما من میخوام بگم دوستت دارم.میدونی چقدر؟

به اندازه همون ۱۰ تای بچگی




ارسال توسط حامد و دوستش




تاریخ: شنبه 22 مهر 1391برچسب:کدام را انتخاب ميکني؟,
ارسال توسط حامد و دوستش

حتما تا حالا اسم شنقل رو شنيديد اگه نشنيدي اسکل رو حتما شنيديد

اسکل يه پرنده ايه که تو تابستونا غذا جمع ميکنه زمستون که ميرسه نميدونه اونارو کجا جمع کرده.

حالا شنقل پرنده اي که غذاشو ميده اسکل براش نگه داره.




ارسال توسط حامد و دوستش

 دوستان خوب حسرت گفتن دوست دارم ممکنه برای بعضی ها تا آخر عمر باقی بمونه

-------------------
داستان خیلی زیبایی هست پیشنهاد میدم بخونیدش و ممکن هست اشکتون سرازیر بشه این داستان رو از نظرات پر مهرتون قافل نکنید
------------------


وقتي سر کلاس درس نشسته بودم تمام حواسم متوجه دختري بود که کنار دستم نشسته بود و اون منو "داداشي" صدا مي کرد .


به موهاي مواج و زيباي اون خيره شده بودم و آرزو مي کردم که عشقش متعلق به من باشه . اما اون توجهي به اين مساله نميکرد .
آخر کلاس پيش من اومد و جزوه جلسه پيش رو خواست . من جزومو بهش دادم .بهم گفت :"متشکرم "و گونه من رو بوسيد .

ميخوام بهش بگم ، ميخوام که بدونه ، من نمي خوام فقط "داداشي" باشم . من عاشقشم . اما... من خيلي خجالتي هستم ..... علتش رو نميدونم .

تلفن زنگ زد .خودش بود . گريه مي کرد. دوست پسرش قلبش رو شکسته بود. از من خواست که برم پيشش. نميخواست تنها باشه. من هم اينکار رو کردم. وقتي کنارش رو کاناپه نشسته بودم. تمام فکرم متوجه اون چشمهاي معصومش بود. آرزو ميکردم که عشقش متعلق به من باشه. بعد از 2 ساعت ديدن فيلم و خوردن 3 بسته چيپس ، خواست بره که بخوابه ، به من نگاه کرد و گفت : "متشکرم " و گونه من رو بوسيد .

ميخوام بهش بگم ، ميخوام که بدونه ، من نمي خوام فقط "داداشي" باشم . من عاشقشم . اما... من خيلي خجالتي هستم ..... علتش رو نميدونم .

روز قبل از جشن دانشگاه پيش من اومد. گفت : "قرارم بهم خورده ، اون نميخواد با من بياد" .
من با کسي قرار نداشتم. ترم گذشته ما به هم قول داده بوديم که اگه زماني هيچکدوممون براي مراسمي پارتنر نداشتيم با هم ديگه باشيم ، درست مثل يه "خواهر و برادر" . ما هم با هم به جشن رفتيم. جشن به پايان رسيد . من پشت سر اون ، کنار در خروجي ، ايستاده بودم ، تمام هوش و حواسم به اون لبخند زيبا و اون چشمان همچون کريستالش بود. آرزو مي کردم که عشقش متعلق به من باشه ، اما اون مثل من فکر نمي کرد و من اين رو ميدونستم ، به من گفت :"متشکرم ، شب خيلي خوبي داشتيم " ، و گونه منو بوسيد .

ميخوام بهش بگم ، ميخوام که بدونه ، من نمي خوام فقط "داداشي" باشم . من عاشقشم . اما... من خيلي خجالتي هستم ..... علتش رو نميدونم .

يه روز گذشت ، سپس يک هفته ، يک سال ... قبل از اينکه بتونم حرف دلم رو بزنم روز فارغ التحصيلي فرا رسيد ، من به اون نگاه مي کردم که درست مثل فرشته ها روي صحنه رفته بود تا مدرکش رو بگيره. ميخواستم که عشقش متعلق به من باشه. اما اون به من توجهي نمي کرد ، و من اينو ميدونستم ، قبل از اينکه کسي خونه بره به سمت من اومد ، با همون لباس و کلاه فارغ التحصيلي ، با گريه منو در آغوش گرفت و سرش رو روي شونه من گذاشت و آروم گفت تو بهترين داداشي دنيا هستي ، متشکرم و گونه منو بوسيد .

ميخوام بهش بگم ، ميخوام که بدونه ، من نمي خوام فقط "داداشي" باشم . من عاشقشم . اما... من خيلي خجالتي هستم ..... علتش رو نميدونم .


نشستم روي صندلي ، صندلي ساقدوش ، توي کليسا ، اون دختره حالا داره ازدواج ميکنه ، من ديدم که "بله" رو گفت و وارد زندگي جديدي شد. با مرد ديگه اي ازدواج کرد. من ميخواستم که عشقش متعلق به من باشه. اما اون اينطوري فکر نمي کرد و من اينو ميدونستم ، اما قبل از اينکه از کليسا بره رو به من کرد و گفت " تو اومدي ؟ متشکرم"

ميخوام بهش بگم ، ميخوام که بدونه ، من نمي خوام فقط "داداشي" باشم . من عاشقشم . اما... من خيلي خجالتي هستم ..... علتش رو نميدونم .

سالهاي خيلي زيادي گذشت . به تابوتي نگاه ميکنم که دختري که من رو داداشي خودش ميدونست توي اون خوابيده ، فقط دوستان دوران تحصيلش دور تابوت هستند ، يه نفر داره دفتر خاطراتش رو ميخونه ، دختري که در دوران تحصيل اون رو نوشته. اين چيزي هست که اون نوشته بود :

 


" تمام توجهم به اون بود. آرزو ميکردم که عشقش براي من باشه. اما اون توجهي به اين موضوع نداشت و من اينو ميدونستم. من ميخواستم بهش بگم ، ميخواستم که بدونه که نمي خوام فقط براي من يه داداشي باشه. من عاشقش هستم. اما .... من خجالتي ام ... نيمدونم ... هميشه آرزو داشتم که به من بگه دوستم داره...

 




ارسال توسط حامد و دوستش

یادته یه روز بهت گفتم،میمونم تا ابد من باهات

یادمه گرفتی دستامو آروم تو گوشم گفتی منم میمونم همیشه به پات

دست کشیدم رو موهات سر گذاشتم رو شونه هات اشکی نداشتم بریزم

گفتم بهت عاشقتم اگه بخوای با یه اشاره جونمم میدم برات

گفتی تو نفسی همه کسی خدا تورو هدیه داده ،خیره شدم به اون چشات

یه شبنم ناز و قشنگ سر خورد از گوشه چشمتو رفت رو گونه نازتو جون داد رو لبات

یه لحظه لرزید تن من ،حرفیرو که باید میگفتم رو نگه داشته بودم

ولی زدم ،گفتم بهت میشم ستاره تو آسمونمیشم ماه میتابم من به شبات

ولی الان من موندمو قاب چشات ،یه صندلی که خالیه هنوز هم هستم چشم به رات

نگفته بودی خیلی زود ،برمیگردی پیش خدات

شدی گفتی تو خواب ،هستم توی آسمونات ،شدم یه عاشق بی جون خسته شدم از بی وفاییات

اخه خدا چرا این عاشقا نمیرسن به همدیگه حتی توی قصه هات؟

چرا نداره زمونه چشم دیدن عاشقارو ؟چرا میریزه بیخودی خون بی گناهارو؟

کاش که منم میمردم میرفتم تو آسمون ،میدیدم عشقمو میگفتم بهش دیدی آخر شدم فدات




ارسال توسط حامد و دوستش
ارسال توسط حامد و دوستش

عکس




تاریخ: شنبه 15 مهر 1391برچسب:عکس,عکس زيبا,عکس عاشقانه,عکس تنهايي,
ارسال توسط حامد و دوستش

خدایا...

 

خدایا این سرنوشتی که واسم بافتی

قسمت یقش یکم تنگه...

دارم خفه میشم...




تاریخ: شنبه 15 مهر 1391برچسب:سرنوشت,
ارسال توسط حامد و دوستش

دختر کوچکى با معلمش درباره نهنگ‌ها بحث مى‌کرد.

معلم گفت: از نظر فیزیکى غیرممکن است که نهنگ بتواند یک آدم را ببلعد

زیرا با وجود اینکه پستاندار عظیم‌الجثه‌اى است امّا حلق بسیار کوچکى دارد.

دختر کوچک پرسید: پس چطور حضرت یونس به وسیله یک نهنگ بلعیده شد؟

معلم که عصبانى شده بود تکرار کرد که نهنگ نمى‌تواند آدم را ببلعد. این از نظر فیزیکى غیرممکن است.

دختر کوچک گفت: وقتى به بهشت رفتم از حضرت یونس مى‌پرسم.

معلم گفت: اگر حضرت یونس به جهنم رفته بود چى؟

دختر کوچک گفت: اونوقت شما ازش بپرسید.



یک روز یک دختر کوچک در آشپزخانه نشسته بود

و به مادرش که داشت آشپزى مى‌کرد نگاه مى‌کرد.

ناگهان متوجه چند تار موى سفید در بین موهاى مادرش شد.

از مادرش پرسید: مامان! چرا بعضى از موهاى شما سفیده؟

مادرش گفت: هر وقت تو یک کار بد مى‌کنى و باعث ناراحتى من مى‌شوی، یکى از موهایم سفید مى‌شود.

دختر کوچولو کمى فکر کرد و گفت: حالا فهمیدم چرا همه موهاى مامان بزرگ سفید شده!



عکاس سر کلاس درس آمده بود تا از بچه‌هاى کلاس عکس یادگارى بگیرد. معلم هم داشت همه

بچه‌ها را تشویق می‌کرد که دور هم جمع شوند.

معلم گفت: ببینید چقدر قشنگه که سال‌ها بعد وقتى همه‌تون بزرگ شدید

به این عکس نگاه کنید و بگوئید : این احمده، الان دکتره. یا اون مهرداده، الان وکیله.

یکى از بچه‌ها از ته کلاس گفت: این هم آقا معلمه، الان مرده.

 



بچه‌ها در ناهارخورى مدرسه به صف ایستاده بودند. سر میز یک سبد سیب بود که روى آن نوشته

بود: فقط یکى بردارید. خدا ناظر شماست.

در انتهاى میز یک سبد شیرینى و شکلات بود. یکى از بچه‌ها رویش نوشت: هر چند تا مى‌خواهید

بردارید! خدا مواظب سیب‌هاست

حالا بیا پایین و یه نظر خوب بده…..


زندگی را نفسی ارزش غم خوردن نیست

و دلم بس تنگ است

بیخیالی سپر هر درد است

میخندم

آنقدر میخندم

که غم از رو برود….




ارسال توسط حامد و دوستش

صفحه قبل 1 2 3 4 5 ... 15 صفحه بعد

آرشیو مطالب
پيوند هاي روزانه
امکانات جانبی

ورود اعضا:

<-PollName->

<-PollItems->

آمار وب سایت:
 

بازدید امروز : 4
بازدید دیروز : 1
بازدید هفته : 40
بازدید ماه : 213
بازدید کل : 34119
تعداد مطالب : 364
تعداد نظرات : 51
تعداد آنلاین : 1